سلام
سلام به خودم که میدونم هیچ کسی یه سربه وبم نمیزنه این روزادلم زودزودمیگیره نمیدونم چرایه دوست درست درمونم ندارم برم باهاش حرف بزنم نه اینکه نداشته باشم هایه دوست داشتم تا18سالگی باهم بودیم همین که من ازدواج کردم دیگه رفت نمیدونم چراحالاکه اونم ازدواج کرده نمیشه دیگه مثل قبل به هم نزدیک بشیم دوستای دیگه دارم که هم کاری هستن بایکیشون خیلی راحتم امااونم مجرده همش میترسم به یکی نزدیک بشم مبعدازن سواستفاده کنه وناراحتم کنه بیشتراستفاده کاری ازبس خوردم میترسم ادم بی ارزه وساده ای نیسم اما زیادی خوش بین بودم خودم دلم کف دسم بود فکرمیکردم همه مثل خودمم امادیدم نه برعکس منن منم دیگه دیدم به همه عوض شده خیلی احساس تنهایی میکنم یه خواردارم که همیشه بااون بودم ماوره وحرفام ازاون بود امااونم دیگه کم لطف شده دلم میخوادخودموغرق کارکنم اماکوکارنیسشک که یعنی هس مشتریش نیس اخه من ارایشگرم کارم خوبه تعریف نباشه براسالنهای زیادی کارمیکنم دلم میسوزه میرم جایی کاریوکه من میکنم اونجاکلی میگیرن شایدیه هشتم بهم بدن خی خانم مشتری بیاپیش خوذم یه سوم اون پولوبه من بده هم پول بیشتری گیرم اومده هم توکمتردادی هم همون کاروگرفتی رفتی چمیدونم نمیشه ناشکری کردبه قول شوهرم هرموقع بیکارمیشم میشنم میگم چرامشتری نیس چرا کم دارم وهزارتاچراوازنظراون ناشکری.یه موغع هایی میگم یه بچه دیگه بیارم امامیترسم وضعم ازاین بدتربشه سذ=ردخترم میگفتم خب بچم دختره روزیمون زیادمیشه ناشکری نباشه تاحالالنگ پول نبودیم شایدکم خوردیم وپوشیدیم امامحتاجم نبودیم امااون تعغیروتحولی که میخواسم نشدالانم که تواین گرونی نمیشه بچه دارشد که خلاصه حسابی بهم ریختم دلم میخواد بگم خدایاچیم کمتربیقیس اونایومیگم که کاروبارحسابی دارن وکاریهم بلدنیسن امامیگم خودش اون بالاس چیزینگم بهتره شایدفرداروزمن باشه
نظرات شما عزیزان: